سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همچنان که خورشید و شب با یکدیگر جمع نمی شوند، خدا دوستی و دنیا دوستی با یکدیگر جمع نمی شوند . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» از حجله عروسى تا بستر شهادت‏1

 

ماه شوال سال سوم هجرت، در شهر مدینه در میان مسلمانان رفت و آمدهاى غیر عادى دیده مى‏شود؛ زیرا همه احساس مى‏کنند که به همین زودى جنگى در شرف اتفاق است، ولى در انجام آن تردید دارند، هر وقت به همدیگر مى‏رسند، درباره جنگ احتمالى سخن مى‏گویند و از همه خبر مى‏گیرند، ولى جواب اکثریت معمولًا این است «خدا و رسولش بهتر مى‏دانند» و این حرف کافى است که مسلمانان را قانع و آرام کند.

بالاخره تصمیم اهل مکه براى جنگ با مسلمانان در تمام شهر مدینه پیچید و این همان چیزى بود که مردم مؤمن مدت‏ها انتظارش را مى‏کشیدند.

شکستى که کفار در جنگ بدر خورده بودند، نه تنها حسّ حماسى آن‏ها را جریحه دار ساخته بود، بلکه راه کاروان و تجارت را بر آن‏ها بسته، از این طریق ضربه‏هاى مادى غیر قابل جبرانى به آن‏ها وارد مى‏آمد.

آن‏ها مى‏خواستند با شروع یک جنگ جدید، از کشتگان خود در بدر انتقام‏ کشیده و منافع بازرگانى خویش را تأمین کنند و در اثر تطمیع و وعده غنایم بسیار، عده کثیرى از بدویان را که مدت‏ها بود در اثر اشعار شاعرانى چون کعب بن اشرف تحریک شده بودند با خود همراه نمودند.

نیمه شوال فرا رسید، روزى به اهالى مدینه خبر دادند که عده کثیرى مرکب از سه هزار نفر مسلح با تجهیزات کامل به سرپرستى ابوسفیان به سوى مدینه مى‏آیند و چیزى به مدینه راه ندارند.

در میان این عده مردان شجاعى بودند که حس انتقام‏جویى آن‏ها را هم‏چون درنده کرده بود، از قبیل صفوان پسر امیه و عکرمه پسر ابو جهل که از گذشتگان کفار در بدر بودند، به علاوه عده‏اى زن براى تحریک و تشویق سربازان به سرپرستى هند زن ابوسفیان با ارتش کفر پیش مى‏آمدند.

مؤمنان که در اثر فتح بدر تشویق به مبارزه شده و تعلیمات اسلام آن‏ها را تشنه شهادت کرده بود، به قدرى از خود اشتیاق و تمایل نشان دادند که حضرت به درخواست آنان براى کشاندن جنگ به بیرون مدینه پاسخ مثبت دادند، گرچه خود حضرت از نظر نظامى صلاح را در این مى‏دانستند که تمام دروازه‏هاى مدینه را بسته، دشمن را از محاصره شهر خسته کنند و نومیدانه آنان را به پراکندگى بکشند و از این طریق به آنان ضربه کارى بزنند.

در همین حال که آمد و رفت و تکاپو به خاطر این اتفاق بزرگ در مدینه جارى بود، در یک خانه از اهالى همین شهر، جشن و سرور بر پا گشته و تعدادى در آن مجلس شرکت کرده بودند.

این خانه در حقیقت، خانه ابو عامر راهب است که اخیراً از مخالفان خدا و رسول شده و همان کسى است که به حضرت رسول نفرین کرد که در غربت بمیرد، ولى حضرت فرمود:

عرفان اسلامى، ج‏8، ص: 151

خداوند، نسبت به مردم دروغگو چنین جزا مى‏دهد و بالاخره خود او در یکى از شهرهاى روم، بى‏کس و تنها جان داد.

این شخص بدبخت و منافق و جاسوس زودتر و بیشتر از همه اهالى مدینه از وضع کفار نسبت به جنگ با مسلمانان آگاه شد و براى این که دشمنى خود را با رسول حق و راه الهى به نهایت برساند، پنجاه تن از کسان خود را اغوا کرد و به همراه خود برداشت و به ارتش کفر پیوست، بنا بر این در مجلس جشنى که امشب در خانه او برپاست خود او حضور ندارد.

این جشن براى کیست و به خاطر چیست؟ براى پسر ابو عامر حنظله و به خاطر عروسى این جوان پاک و برومند!!

در مقابل، چنین پدرى که دشمن رسول خداست و خود را براى نابودى دین اسلام آماده کرده، این پسر جزء مؤمنان و از فدائیان و مشتاقان جانباز در راه خداست.

این پسر خلف صالح، بیدار بینا، مؤمن واقعى، دارنده یقین و عاشق خدا و رسول و شیفته خدمت و علاقمند به جهاد و شهادت در راه محبوب حقیقى عالم است!!

من مبتلاى عشق و دلم دردمند توست‏

 

از پاى تا سرم همه صید کمند توست‏

زلف بلند توست که افتاده تا به ساق‏

 

یا ساق فتنه از سر زلف بلند توست‏

اى شهسوار عرصه سرمد رکاب زن‏

 

ملک وجود نعل بهاى سمند توست‏

     

گفتى زعشق ره به سلامت برى زدرد

 

عشق تو در دل است و دلم دردمند توست‏

     

 

حنظله، جوانى است هیجده ساله، زیبا، ورزیده، صادق، مؤمن، پاک و بى‏نهایت مورد لطف و مهر حضرت رسول.

نبى بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله این جوان دلیر و آراسته را که پدرش جزء دشمنان سرسخت اسلام است، ولى خود او با چنین صداقت و مشتاقى به اسلام خدمت مى‏کند دوست دارد.

مدتى است گفتگوى ازدواج حنظله در افواه است و اقدامات جهت این امر به عمل مى‏آید، نامزد او نجمة الصباح دختر سعد بن معاذ که از برزگان اصحاب و از چهره‏هاى سرشناس مدینه است مى‏باشد، اقدامات به نتیجه رسیده به طورى که قبلًا چنین شبى را براى عروسى و زفاف تعیین کرده بودند، بدون این که خبر شوند که فرداى این شب، جنگ بین مسلمانان و کفار درخواهد گرفت.

حنظله، نسبت به نجمه علاقه و عشق شدیدى مى‏ورزد و مدت‏ها صحبت و آمد و رفت و اقدامات نسبت به قبول پدر او و خود نجمه به برگزیدن وى به همسرى، آتش اشتیاق او را تیزتر کرده است.

روزهاى مدیدى است که انتظار شب عروسى را مى‏کشد و چشم به راه دقیقه‏اى است که از وصل محبوبه سیراب شود.

نجمه هم چنین است، علاقه شدیدى به جوان شجاع و با صداقتى چون حنظله پیدا کرده، دقایقى را که به طور قطع حنظله متعلق به او خواهد شد انتظار مى‏برد، خانواده طرفین نیز که تاریخ عروسى را تعیین کرده‏اند، اصرارى دارند که حتماً در شب معین، این امر مهم انجام پذیرد.

اما تاریخى که معین شده، مصادف با شب جنگ است، دو نیروى بسیار قوى‏ در درون قلب حنظله در مبارزه‏اند:

از طرفى عشق به همسر زیبا و ارضاى غریزه و از طرف دیگر شدت ایمان و علاقه به اسلام و مانعى که از برگزارى عروسى در شبى که باید فرداى آن تمام مردان مؤمن به جنگ روند، در پیش دارد.

این دو فکر متضاد، چنان مغز و قلبش را در معرض تهاجم قرار داده بود که وجودش سخت گرفتار شده و انگار قوه اخذ تصمیم از وى سلب گردیده بود.

از یک طرف، گاهى تسلیم عشق و علاقه به هواى نفس شده، مى‏خواهد قبول کند که عروسى سر بگیرد و از جانب دیگر حس ایمان آتشین او پشت پا به تمام علایق دنیایى زده، مى‏خواهد براى ظهور اوج زهد، همه را رها کند و خود را به دامان رسول خدا صلى الله علیه و آله انداخته تا فردا از او جدا نگردد، مبادا کشش، جسم او را از آن چنان عظیمى بازدارد.

هر چند از پدر اجازه عروسى گرفته، ولى مى‏خواهد مطمئن شود در این شبى که فرداى آن باید به جنگ روند، صبح عروسى او چه خواهد شد؟!

بالاخره، کشمکش این دو نیرو چنان او را در عذاب گذاشت که کسى را خدمت رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرستاد که براى عروسیش از حضرت اجازه مخصوص دریافت کند!

نبى عزیز صلى الله علیه و آله، آن فرشته رحمت الهى، اجاز داد، از شنیدن خبر اجازه برقى از شعف در چشمان حنظله درخشید و این بار از شدت شعف مى‏لرزید، در حالى که روحش از دستورى که آمده بود به خشنودى نشست و دیگر مى‏توانست هماهنگ با جسم باشد و با آن مبارزه نکند.

نجمه را به منزل او آوردند، جشن مختصرى که قبلًا به آن اشاره رفت تمام شد، مدعوین یکى یکى به خانه خود بازگشتند.

شب زفاف تمام شد، دو دلداده از هم کام گرفتند، هر لحظه که مى‏خواهد به وضع حال دل خوش شود، ناگهان جمال فردا و وصال محبوب ابدى و تصمیمى که نسبت به رفتن جنگ باید بگیرد در نظرش مجسم مى‏شود.

او با زبان حال به معشوق واقعى مى‏گوید:

افلاک را جلالت تو پست مى‏کند

 

املاک را مهابت تو پست مى‏کند

هر جا دلى که عشق تو در وى کند نزول‏

 

هوشش رباید و خردش مست مى‏کند

مر پست را عبادت تو مى‏کند بلند

 

مر نیست را ارادت تو هست مى‏کند «1»

     

 

حنظله، از بیان فکر خود به نجمه احتراز مى‏کند، مبادا عیش او منغص شود، او عزم دارد که تا آخرین لحظه، به نجمه چیزى نگوید!

لحظات خوشى و کامرانى مثل برق مى‏گذرد، آن چنان سریع که عشّاق، ناگهان متوجه مى‏شوند که دو ساعت از نیمه شب گذشته و هنوز به راز و نیاز و گفتگوى آینده، مشغولند.

بالاخره، خستگى چیره مى‏شود و ابتدا چشمان نجمه و بعد دیدگان حنظله را به هم مى‏دوزد.

آرامش شب، به علت وجود حالت جنگ در شهر نیست، به این لحاظ هنوز یک ساعت از خواب این دو دلداده تازه به هم رسیده نگذشته که صداى همهمه‏اى که پشت در منزل برخاسته بود، حنظله را سراسیمه از خواب بیدار کرد، فوراً به یاد ما وقع افتاد، از بستر برخاست و خود را به پنجره رسانید و شخصى را که به شتاب عبور مى‏کرد صدا زد: چه خبر است و رو به کجا مى‏روید؟!

مگر از جریان جنگ بى‏خبر هستى؟

 چرا خبر دارم ولى مى‏پرسم وضع چگونه است و قشون کجا باید بروند و شما به کجا رهسپارید؟

مقصودت از این سؤال چیست؟ من هم مسلمانم و مى‏خواهم به ارتش اسلام ملحق شوم.

چطور، هنوز از منزل بیرون نیامده‏اى، همه حرکت کرده و رفته‏اند و من آخرین آن‏ها هستم که باید به سرعت حرکت کنم، مبادا عقب بمانم.

خدا تو را اجر دهد، من هم عازم آمدنم، ولى شب گذشته به اجازه رسول اللّه صلى الله علیه و آله جریان زفاف خود را طى کردم و حالا از تو خواهش مى‏کنم وضع را برایم تشریح کنى، تا من هم به شما ملحق شوم.

به به! عجب همتى، بسیار خوب، حالا که تو این قدر مؤمن هستى به تو مى‏گویم و از خدا خواهانم تو را توفیق جهاد مرحمت کند.

دیشب، ارتش اسلام به سرپرستى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در حالى که به سه دسته مهاجر و اوس و خزرجى قسمت شده بودند به شکل ستون به طرف شمال حومه شهر رفته، آنجا را دور زده‏اند و چند نفرى که عقب مانده‏اند در ساعات مختلف شب به آن‏ها پیوسته‏اند.

در موقع خروج از دیوارهاى شهر، عبداللّه بن ابى سلول آن رئیس منافقان با ششصد نفر یهودى در حین خروج از شهر، خدمت رسول اسلام صلى الله علیه و آله رسید و پیشنهاد کرد به همراهى مسلمانان به جنگ بیاید، ولى حضرت از آن‏ها تشکر کرد و فرمود: کمک خدا براى من کافى است.

عجب!! آرى، خداوند به رسول خود وحى کرده بود که اینان به قصد تخریب و خیانت این پیشنهاد را کرده‏اند و حضرت نیز خوب جلوى آنان را گرفت.

اما رئیس منافقان از این مسئله که آن را توهینى تلقى کرد، برآشفت و به طرف‏ سربازان مسلمان رفته، در بین آنان تخم اضطراب و نگرانى پاشید و گفت:

من به محمد گفتم که از مدینه خارج مشو، ولى او به حرف اشخاص بى‏فکر و کم ظرفیت از مدینه بیرون شد، چرا شما خود را به دهان یک مرگ حتمى مى‏اندازید و به این ترتیب توانست یک ثلث از ارتش را از رفتن بازدارد و ارتش اسلام تقریباً به هفتصد تن رسید و رئیس منافقان هم با فراریان از جنگ، راه مدینه را پیش گرفت.

خوب بعد چه شد؟

دیگر چه مى‏خواهى بشود، به قدرى مؤمنان و مجاهدان الهى، این گروه پست و منافق ترسو را، مسخره کردند که رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: بس است.

خداوند اجر نیکوکاران را بهتر مى‏داند و از حال کسانى که از زیر بار وظیفه، شانه خالى مى‏کنند بهتر مى‏داند و این‏ها خیال مى‏کنند با فرار از جنگ در امن خواهند بود ولى از راه سعادت برگشته، به سوى تاریکى مى‏روند.

اى برادر اسلامى! گفتى که اکنون ارتش اسلام در شمال شهر خیمه زده‏اند، چه وقت حرکت خواهند کرد؟

این طور مذاکره شده که قبل از سحر حرکت کنند، بنا بر این جز چند دقیقه وقت نیست، باید هر چه زودتر حرکت کرد، مبادا عقب بمانیم.

مردى که این گونه با حنظله صحبت کرد با عجله خداحافظى نمود و دوان دوان به سوى جبهه حرکت کرد.

حنظله حالتى پیدا کرد که قلم از شرح آن عاجز است، او مانند مرغ سرکنده که در میان خون خود دست و پا مى‏زند به جوش و خروش افتاد!

نمى‏گویم که تردید داشت آیا بماند یا به جنگ برود؟ خیر، تصمیم خود را از همان لحظه اول گرفته بود، از همان ساعتى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله اجازه گرفت، لحظه‏اى تردید به او دست نداد اما اکنون اضطرابش از دو چیز است:

اولًا فرصت از دست مى‏رود و چون چند دقیقه دیگر، قشون حرکت مى‏کند، ممکن است عقب بماند و هرگز به فیض عظیم همراهى با ارتش اسلام نرسد.

از جانب دیگر بدنش با یک عمل حیوانى مشروع کثیف شده و احتیاج به غسل دارد، چگونه غسل نکرده به جنگ برود؟ نماز خود را چگونه بخواند؟ اگر هم تیمّم کند، اما چگونه روح و فکرش راحت است و از کثافت تن، در عذاب نیست، چطور محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله را با این حالت درک نماید، اگر به فیض بزرگ شهادت برسد، تکلیف او با این بدن ناپاک چیست؟

این افکار بود که او را سخت عذاب مى‏داد و از طرفى به علت نبودن آب و کمى وقت، نمى‏توانست راه حلى پیدا کند.

در این چند لحظه مغزش مانند ساعتى که چرخ‏هایش در رفته باشد و به سرعت کار کند، هر آن، یک نوع مى‏اندیشید و از این فکر به فکر دیگر مى‏جهید، چه کند؟

از عمر بسى نماند ما را

 

در سر هوسى نماند ما را

رُفتیم زدل غبار اغیار

 

جز دوست کسى نماند ما را «2»

     

 

خیر، حتماً باید غسل کند، آرى، ولى با چه، وقت کجاست، آب کجاست، پس غسل چطور مى‏شود، چگونه برود؟!

خلاصه روحیه او در این لحظه به قدرى شگفت آور بود که قابل شرح و بیان نیست و اگر یک روانشناسى بخواهد نهایت درجه اضطراب را به صورت تجسم درآورد، باید حالت حنظله را در این چند دقیقه شرح بدهد!

فکر را با عمل توام کرد، دوان دوان این طرف و آن طرف منزل مى‏دوید، یک جا کوزه آبى دید برداشت و خواست آن را بر سر خود بریزد، ترسید لباس‏هایش هم‏ ناپاک شود و بد از بدتر گردد، در را باز کرده هراسان بیرون رفت؛ ولى هنوز چند قدم نرفته برگشت؛ زیرا مى‏دانست که در این حوالى نه آب هست و نه حمام و اگر هم حمام در فاصله دورى هست با این وقت کم به درد او نمى‏خورد، بدون قصد مانند دیوانگان این طرف و آن طرف مى‏رفت و هر جا مى‏رسید، لحظه‏اى ایستاده نمى‏توانست تصمیمى بگیرد و باز آنجا را ترک مى‏گفت.

بالاخره، در اثر رفت و آمد او نجمه از خواب بیدار شد و چشمانش را باز کرده، به محض این که حنظله را دید، یک مرتبه حدقه از هم گشود و نگاهى به سر تا پاى او انداخته گفت:

عزیزم! چرا از جا برخاسته‏اى، بیا بنشین تا خوابى که درباره تو دیده‏ام تعریف کنم، نمى‏دانى چه خوابى است، ولى نه مى‏ترسم بگویم، نخواهم گفت، ممکن است خواب شومى باشد، نه نه باور نمى‏کنم، اى شوهر مهربان! چرا از جاى برخاسته‏اى؟

نجمه عزیز! نگران مباش، من براى انجام وظیفه‏اى برخاسته‏ام.

بالاخره، باید به تو بگویم، آیا مى‏دانى که ارتش اسلام براى جنگ با دشمن از شهر بیرون رفته؟ بسیار خوب... من هم باید بروم و به آن‏ها ملحق شوم.

در این میان نجمه سخن او را بریده، گفت: مگر دیوانه شده‏اى چطور ممکن است بروى، کسى که دیشب عروسى کرده، چطور در سحر زفاف خود به جنگ مى‏رود، بیا و به جایت بخواب و این افکار را از سرت بیرون کن.

نجمه، بیهوده اصرار مکن، من خودم هم مى‏دانم که چقدر این رفتن من بر تو سخت است، بر من هم فراق تو بسیار گران است و تاکنون سابقه ندارد که دامادى از حجله دامادى به صحنه جنگ برود، اما چه باید کرد، اسلام از همه این‏ها عزیزتر و نیکوتر است، جان همه ما فداى اسلام باد، خود را راضى کن که بروم و ان شاء اللّه به زودى ارتش اسلام با فتح و ظفر بازمى‏گردد و من هم دوان دوان به خانه معشوق عزیز خود مى‏آیم و تو را در آغوش گرفته، در سایه پیروزى دین، عمرى را در خوشى و رفاه به سر خواهیم برد، کمى فکر کن، ثواب من از این جهاد چقدر زیاد خواهد بود، خود رسول اللّه صلى الله علیه و آله با دهان مبارکش مژده ثواب چند برابر فرمود، پس براى خاطر من و بهره‏اى که از این اقدام مى‏برم، دست از اصرار باز دار.

عزیزم! این‏ها که تو گفتى صحیح است و جانب اسلام از هر چیز گرامى‏تر، سر و جان من و همه کسانم فداى اسلام باد، ولى با نرفتن تو لطمه به اسلام نمى‏خورد و قریب هزار تن در این جنگ شرکت مى‏کنند، بگذار تو یک نفر کم باشى به علاوه شاید جنگ چندین روز طول بکشد و تو همیشه فرصت آن را خواهى داشت که به ارتش اسلام بپیوندى.

نه، نجمه مرا منصرف مکن، اگر اکنون نروم، دیگر فرصت از دست مى‏رود و ممکن است ارتباط ارتش با شهر قطع گردد، به علاوه نرفتن فورى موجب دلسردى و انصراف کلى خواهد شد، درست است که من یک نفر در برابر هفتصد نفرى که اکنون به جنگ مى‏روند چیزى نیستم، ولى نسبت به وظیفه خودم چه باید بکنم، آیا حاضرى در پیش خدا و رسول او شرمنده باشم؟

شرمنده نیستى، عذر خوبى دارى و خواهى گفت: شب زفاف من بوده و حق داشته‏ام چند روزى با تازه عروس خود بمانم.

نه، نه این حرف را نزن، حق ندارم، حق اسلام و دفاع از آن بالاتر و بهتر است، به علاوه اى محبوبه عزیز! دیشب که رسول اسلام صلى الله علیه و آله اجازه عروسى به من عطا فرمود، با خود عهد کردم که به جنگ بروم و این امر بستگى به ایمان من دارد، چه شده که من ایمانم از دیگران کمتر باشد نه، نه دیگر حرفى نزن و مرا منصرف مکن، حتماً خواهم رفت و چنان که گفتم، به خواست خدا با روى سفید و دلى خوشحال‏ به سوى تو بازگشت خواهم نمود!

نجمه چند دقیقه دیگر اصرار کرد و هر چه گفت با عزم آهنین و اراده خلل‏ناپذیر حنظله مواجه شد، بالاخره چون از انصراف او مأیوس گردید، گفت:

حالا که مى‏روى پس بگذار خوابى را که دیده‏ام برایت تعریف کنم، براى خاطر همین خواب بود که نمى‏خواستم حرکت کنى.

آرى، همین خواب مرا مضطرب و پریشان کرده است، اما حالا که مى‏روى خداوند بهتر به کار خود بیناست.

دیشب در خواب دیدم شکافى در آسمان پیدا شد و تو از روى زمین بالا رفتى که به شکاف رسیدى و داخل آن شدى و از آن هم گذشتى و به درون آسمان وارد گشتى و پس از رفتن تو، شکاف بسته شد.

اکنون بر تو مى‏ترسم، مبادا این خواب تعبیرى داشته باشد و تعبیر آن شهید شدن تو باشد و هنوز کام از حیات برنگرفته از آن بگریزى!

در حالى که کلمات نجمه راجع به خواب از دهانش بیرون مى‏آمد، حنظله سراپا گوش بود و هر سخنى که از دهان نو عروس به او مى‏رسید وى را چنان تکان مى‏داد که اعصابش مثل کسى که در زمستان آب یخ بر تن ریزد کشیده مى‏شد و بالاخره چون کلام معشوقه به پایان رسید رنگ حنظله برافروخته بود، اما لحظه‏اى بیش نگذشت که تبسمى بر لبان او ظاهر شد و روى به طرف نجمه کرده و خنده کنان گفت:

عزیزم! اگر خواب تو راست باشد و من این طور به داخل آسمان‏ها روم چه سعادتى بالاتر از این است، مگر نه ما همه مسلمانان باور داریم که شهادت، بزرگ‏ترین کامیابى جهان است، پس مژده‏اى که تو به من دادى بالاترین مژده‏هاست، چرا نگرانى؟!

گر عشق رفیق راه من گردد

 

خار ره من گل و سمن گردد

هر گوشه ز ریگزار گل روید

 

هر شاخه ز خار منچمن گردد

گنجینه روح را شود گوهر

 

سنگى که عقیق این یمن گردد «3»

     


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/5/26 :: ساعت 12:42 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 352
>> بازدید دیروز: 133
>> مجموع بازدیدها: 1366537
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب